چه غم انگیز است وقتی چشمه ای سرد و زلال
در برابرت می جوشد و می خواند و می نالد
تو تشنه ی آتش باشی و نه تشنه ی آب
و چشمه که خشکید از آن آتش که تو تشنه آن بودی
بخار شد و به هوا رفت
و آتش زمین را تاخت و در خود گداخت
و از زمین آتش رویید و از آسمان آتش بارید
تو تشنه ی آب گردی و نه تشنه آتش