انقدر آه کشیدم که ز جان سیر شدم .........صورتم گر چه جوان است ولی پیر شدم
درباره من
به نام حق به نام آنکه دوستی را آفرید، عشق را ، رنگ را ...
به نام آنکه کلمه را آفرید و کلمه چه بزرگ بود در کلام او و چه کوچک شد آن زمان که میخواستم از او بگویم.
همیشه فکر می کردم اگه یه روز نباشی
می میرم .... اما من نمردم....
من داغون شدم ....
نمی دونستی از تاریکی می ترسم همیشه سیاه می پوشیدی.. داشتم به
تاریکی عادت می کردم سفید پوشیدی و رفتی .
ادامه...
برایش گفت که چگونه سیسودیا و اله لویا به او خیانت می کرده اند، و او نیز که همیشه نسبت به آنان مظنون بوده، خشم خدا را حاکم گردانده بود، سیسودیا را با تیر زده و دختره را به پیشنهادِ رکا از آن بالا به پایین پرتاب کرده بود