شیطان که رانده شد ازبهشت جزیک خطانکرد

انقدر آه کشیدم که ز جان سیر شدم .........صورتم گر چه جوان است ولی پیر شدم

شیطان که رانده شد ازبهشت جزیک خطانکرد

انقدر آه کشیدم که ز جان سیر شدم .........صورتم گر چه جوان است ولی پیر شدم

وای جنگل را بیابان میکنند
دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان میکنند

هیچ حیوانی به حیوانی نمیدارد روا
 
آنچه این نامردمان با جان انسان میکنند

مرگ آن نیست که در قبر سیاه دفن شوم مرگ آن است که از خاطر تو با همه ی خاطره ها محو شوم

 

 

زندگی کتابی است پرماجرا ، هیچگاه آنرا به خاطر یک ورقش دور مینداز ....

گاهی اوقات آنقدر غرق آرزو هستی که فراموش میکنی آرزوی کسی هستی ....

شب تنهایی با هم.. شاید اینگونه سزاوار

فراموشی نبود چقدر با عجله...

غبار می تکانی از ردپای آخرین خاطراتمان

کنون ای اولین و آخرینم کاش احساس آبی

مرا می شنیدی. تا همیشه به تماشای شب

میروم و تکه هایی از عشق مدفون میراث من

است و قلمی که هیچ گاه نتوانست آخرین

حرفهای مرا با تو بگوید

ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز کان

سوخته را جان شد و آواز نیامد این

مدعیان در طلبش بی خبرانند کان را که خبر

شد خبری باز نیامد

 

 

دنبال کسی نباش که بتونی بااون زندگی کنی بلکه به دنبال کسی

باش که بدون اون نتونی زندگی کنی

 

 

زندگی قشنگه اگه با تو باشه...

 مرگ قشنگه اگه برای تو باشه...

دلتنگی قشنگه اگه به خاطر تو باشه...

من قشنگم اگه با تو باشم...

یادته گفتی، از پیشم نرو؟ 

  بی تو میمیرم،

 می خوام تورو...
گفتی نباشی ،می خوام هیچی نباشه،

نزار دستات از من جدا شه....

کاش به همین سادگی بود......


 اگر چشمات بگن آره  

                        هیچ کدوم کاری نداره

 

 

 

 

 

برگرد.

 

برگرد..

 

 

 

دارم از دوریت میمیرم

این بود رسمش

.... نامرد