شیطان که رانده شد ازبهشت جزیک خطانکرد

انقدر آه کشیدم که ز جان سیر شدم .........صورتم گر چه جوان است ولی پیر شدم

شیطان که رانده شد ازبهشت جزیک خطانکرد

انقدر آه کشیدم که ز جان سیر شدم .........صورتم گر چه جوان است ولی پیر شدم

 نمی توانم عهد کنم تغییر نخواهم کرد

نمی توانم عهد کنم که گاهی احساسات تو را جریحه دار نخواهم کرد

نمی توانم عهد کنم که خلقیات متفاوت نخواهم داشت

نمی توانم عهد کنم که همواره قوی نخواهم بود

نمی توانم عهد کنم که آشفته نخواهم بود

می توانم عهد کنم که همواره پشتیبان تو خواهم بود

می توانم عهد کنم که با تو

افکار و احساساتم را با تو

سهیم خواهم شد

اما...

می توانم عهد کنم که تو را آزاد خواهم گذاشت تا خودت باشی

می توانم عهد کنم که با تو کاملا صادق خواهم بود

می توانم عهد کنم که هر کاری بکنی درکت خواهم کرد

می توانم عهد کنم که با تو خواهم گریست و خواهم خندید

می توانم عهد کنم که کمکت خواهم کرد به هدف هایت برسی

اما...

پیش از همه می توانم عهد کنم که

دوستت خواهم داشت